کد مطلب:304449 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:189

دنیای شما را خوش نمی دارم
به خدا سوگند، در حالی هستم كه دنیای شما را خوش نمی دارم، و از مردانِتان ناخشنود، و كینه هاشان در دل دارم؛ آنان را پس ازآنكه به دهان آوردم چون لقمه ای تلخ به دور افكندم، و پس ازآنكه آزمودم مردمانی ناپخته و سبك مغز دیدم، برای همین از خود براندم و به دشمنی شان برخاستم. چه زشت و ناپسند است كُندی شمشیرها پس از تیزی، بازی گری و حیله ورزی پس از كوشش و پافشاری، و سستی و درماندگی پس از صلابت و پایداری، و شكستگی نیزه ها، و بیهودگی و ناراستی آراء و لغزش دلها. و چه نازیباست پروای خویش داشتن و به نان و نام خود اندیشیدن؟! «راستی را چه زشت است آنچه برای خود پیش فرستادند، خدا برایشان خشم گرفت، و همواره در عذاب می مانند. [1] .

سخنان سرزنش آمیزِ بانوی اكرم فاطمه(س) درباره مهاجران و انصار در جمع همسرانشان، به رغم همه ستم ها و آزارها و نامردمی ها كه دیده بود. دفاعِ دردمندانه ای بود از بزرگترین آرمان پیامبر(ص)؛ یعنی باز سِتاندن حقّ خِلافت و زمامداری علی(ع) كه در دوره بعثت در مناسبت های گوناگون و در «غدیر» با تنصیص و وصیّت پیامبر(ص) اعلام شده بود و در «سقیفه» با یك بیعتِ تهدیدآمیز و فریبكارانه به تاراج رفت. فاطمه(س) احقاقِ این حقِ نادیده انگاشته شده را، رسالت دینی خود می دانست. برای همین، با همه توان، و تا پایان حیاتِ پر بارش در كنارِ امام علی(ع) ماند و لحظه ای او را تنها نگذاشت. بی تردید این پایداری در جانبداری از این حقِّ به غارت رفته، برای آن نبود كه علی(ع) همسر یا پسر عمومی اوست؛ بلكه انجام یك تكلیف الهی بود كه بر عهده خویش احساس می كرد. از همین رو، همه همّت و تلاش او، در این راهِ پر خطر و مرد افكن با همه دردها و رنجها، این بود كه علی(ع) بر سریر خلافت نشیند و امامتِ امّت اسلامی در جایگاهِ الهی و نبوی اش قرار گیرد و جامعه نو پای محمدی(ص) در سمت و سوی تعالی، كه از پیش منظور شده بود، حركت كند. فاطمه(س)، بی آنكه از حوزه اخلاق و ایمان و معنویت بیرون رود، با این كه می دانست فریاد حق طلبانه اش به جایی نمی رسد، به عنوان نخستین رهبر معترض در برابر حاكمانِ مستبدِ نودولت به پاخاست و سخنِ حقِّ خود را با عزّت و صلابت به گوش آن نامردمان رساند تا این كه هیچ گونه بهانه و دستاویزی در انجام این خیانت بزرگ وستم آشكار، نداشته باشند «لِئلاَّ یكَوُنَ لِلنَّاسِ عَلیَ اللَّهِ حُجّةً. [2] .

سخنرانی شامل و بی بدیل و «بالبداهه» او، كه همه آموزه های بعثت را فراگیراست، در «مسجد النّبی»، نه در خانه خلیفه و بی حضورِ مسلمانان، بارزترین نمونه اعتراض و مبارزه اوست. چنان بر موضع به حقّ خویش پایدار بود كه روزهای نخستین پس ازماجرای «سقیفه» به همراه امام علی(ع) به خانه های مسلمانان به ویژه انصار می رفت و درباره حقانیّتِ علی(ع) و شایستگی او برای خلافت با آنان گفتگو می كرد و نصّ و وصیت پیامبر(ص) و انبوه سخنان او را درباره امامت علی(ع) به یادشان می آورد. ابن قتیبه دینوری - م، 322 ه.ق كه از دانشمندان بزرگ اهل سنت است می نویسد: علی - كه خدای او را گرامی بدارد - فاطمه(س) را بر مركبی می نشاند و شبانگاه به خانه های انصار می برد و از آنان [برای احقاق حقِّ علی(ع)] یاری می جست. انصار می گفتند: ای دختر پیامبرِ خدا، ما با این مرد (ابوبكر) بیعت كردیم؛ اگرشوهر و پسر عمومی شما پیش از ابوبكر بیعت می طلبید از او روی نمی گردانیدیم. آن گاه علی - كه خدای او را گرامی بدارد - می فرمود: آیا روا بود، كه پیامبر خدا(ص) را در خانه اش واگذاشته، مراسم خاك سپاری او را به جا نمی آوَردم و در پی جانشینی او با مردم در گیر می شدم؟ فاطمه(س) [به حمایت از علی(ع)]می فرمود: آن چه روا بود ابوالحسن به جای آورد؛ و لیكن آنان [در سقیفه] كاری كردند كه حسابرس و خواهان آن خداست. [3] .

فاطمه(س) در دفاع و حمایت از حقِّ علی(ع) و باز پس گیری آن، از هر فرصتی و مناسبتی بهره می جست و همه توان خود را به كار می برد تا سخنِ حقِّ خویش را به گوش آنان برساند و می كوشید با متقن ترین و حكیمانه ترین شیوه گفتار با حاكمانِ غاصب سخن بگوید و خانه به خانه برود و با مسلمانانِ مرعوب و غفلت زده به گفتگو نشیند و انبوه سخنانِ پیامبر(ص) را درباره حقانیّت علی(ع) به یادشان بیاورد تا راهِ هر گونه عذر آوری و بهانه جویی را به روی شان ببندد. شكوای آمیخته به سرزنش او نیز، در راستای همین رسالت الهی بود كه در نقش یك الگوی نیكوی اسلامی، زنان مسلمان را از تكلیف و تعهّد انسانی و رسالت مسلمانی آگاه می كرد و به عرصه مبارزه با خلیفه غاصب فرا می خواند، و علیه همسران فریب خورده و قدرت زده و مرعوبشان بر می شوراند، از همین رو سخنانِ تند و تیز و نكته آمیز، او تنها پاسخ احوال پرسی زنانه نبود؛ بلكه ابلاغ رسالتی بود كه در راه احیایِ اسلام محمد(ص) و امرِ عظیم امامت بر دوش داشت. ازیكسو. ستم ها و نامردمی ها را كه «نو دولتانِ» غاصب و حاكمانِ زورمَدار بر «اهل بیت» پیامبر(ص)، كه برجسته ترین فرد آن علی(ع) است، روا داشته بودند، باز می گفت و از سوی دیگر، از پریشانیها و پیشامدهای ناخوشایندی كه در آینده (روزگارِ متأخِّر از صدر اسلام)، جهان اسلام را به خطر افكند و در نهایت راه را برای نفوذِ «طُلَقا» [4] و منافقانِ كینه توزِ بیمار دل و بدخواه، هموار، ساخت. موضع خشمگینانه فاطمه(س) نسبت به مهاجر و انصار، در گفتگوی با زنانِ شان كه بی تردید وابسته به گروهِ ممتاز و دست اندركار سیاست نبودند، و تنها به انگیزه عشق و دلدادگی به خاندان پیامبر(ص) از او دیدار كرده بودند، بسیار درس آموز و تأمّل برانگیز است. و شیوه سخن گفتنِ او و نكته های تیز و تندی را كه یادآور شد و هشدارهایی را كه داد. حكایتِ اندوه و نگرانی فاطمه(س) از مصیبت بزرگ و رویدادِ ناگواری بود كه در پیش روی مسلمانان، جبروت و عظمت و احتشام و عزّت آنان را تهدید می كرد.


شب به تنگ ازناله ام خلقی كه این فریاد كیست

زان میان یك كس نمی پرسد كه این بیدار كیست


به خدا سوگند، دنیای شما را خوش نمی دارم.... چرا بیمار پرسی زنان را چنین پاسخ داد؟ فاطمه(س)، به واقع و به معنای جامع و دقیقِ كلمه. «سخنور» بود؛ سخنوری موقع شناس، هم زمانِ سخن را می شناخت، هم مخاطبانش را. به هنگام ارایه فكر و اندیشه خود، در اوج بلاغت و شیوایی سخن می گفت و اقتضای حال را مراعات می كرد؛ چرا كه شخصیت او زیر تأثیر آیه های قرآن شكل گرفته بود و در خاندانی بالیده بود كه «امیرانِ كلام» [5] بودند. و از آنجا كه وجودش پاره ای از پیامبر(ص) و ادامه وجود او بود، طبیبانه می گفت و به الماسِ نكته هایش دل های سخت تر از سنگ را می سُفت و دردها را می شناخت و درمان ها را می نهاد و با هشدارهای مشفقانه اش در پی درمان یافتن غفلت زدگان و سرگشتگان وادی ضلالت بود. از همین رو، در این محفلِ سرشار از مهر و شفقت، كه زنان مهاجر و انصار به انگیزه بیمار پرسی گِرداگرد او جمع آمده بودند و از سبب بیماری و چگونگی حال او می پرسیدند، از دردها و رنج های خود نگفت، دردهای مسلمانان را بازگو كرد. از ناسپاسی ها و نعمت ناشناسی ها و رنگ پذیریهای آنان یاد كرد، و از دنیا پرستی و غفلت ورزی و چرخش ارتجاعی شان سخن گفت و از پیشامدهای ناگواری كه هویّت مسلمانی شان را تباه می كرد خبر داد.


[1] سوره مائده، آيه 80.

[2] سوره نساء، آيه 165.

[3] بَيْت الاحزان في مصايب سيدةّ النسوان، ص 118 و الامامة و السياسة، ص 19.

[4] «طُلقاء»، قريش آزاد شده مكّه اند كه يا از بيم جان اسلام را پذيرفتند يا به اميد وجوهي كه براي جلب دلهاي كافران پرداخته مي شد. پيامبر گرامي(ص) ناشايستگي آنان رابراي تصدّي خلافت، بارها تصريح فرموده بود. اصحاب و فقيهانِ صدر اسلام بر ناشايستگي «طُلَقا» و ممنوعيت آنان اجماع داشتند، عمر بر اين باوربود كه با بودن مجاهدان بدر خلافت از آنِ ايشان است و از پس ايشان مجاهدانِ اُحد. امّا آزاد شدگان و فرزندانشان و كساني كه در فتح مكه مسلمان شده باشند از آن محرومند. اسدالغابه، ج 4، ص 387. با وجود چنين باوري، غصب خلافت و تصدي آن، ازسوي خليفگاني كه آگاهي لازم ازاسلام را نداشتند، و از تقوي و عدالت نيز، چه رسد به «عصمت»، برخوردار نبودند، راه را براي حكومت «طُلقا» و منافقان هموار كرد. علي(ع) بارها ناشايستگي آنان را در گفتگوها و نامه هايشان هشدار داده و در نامه اي به معاويه فرمود: «بدان كه تو از آزاد شدگان فتح مكّه يي كه خلافت آنان را روانيست، و پيمان امامت با آنان برقرار نمي شود، و حق عضويّت در شورا را ندارند» ابن قتيبه دينوري، الامامة و السياسه، ص 71. و در نامه ديگر تفارقِ آشكار «مهاجر» و «طليق» را ياد آور شد: امّا اين سخنت كه گفتي: «ما فرزندان عبد منافيم» آري ما نيز چنين هستيم، ولي نه اميّه همانند هاشم است، نه حرب مثالِ عبدالمطلب و نه ابوسفيان همچون ابوطالب، و نه مهاجر در راه خدا مثل اسير آزاد شده مي باشد، و آن كه نسبي آشكار دارد با آن كه خود را به خانداني بسته، هرگز برابر نباشد، آن كه بر حق است همتاي آن كه بر باطل است نبُوَد، و نه مؤمن چون دغلكار». نهج البلاغه، نامه 17.

[5] علي(ع) فرمود: «اِنّا لَاُمَراء الكلام، وَ فِينا تَنَشَّبَتْ عُروُقُهُ، وَ عَليْنا تَهدَّلَتْ غُصُونُهُ» ما اميران كلاميم، سخن در وجود ما ريشه دارد، و شاخسارش بر سر ما سايه افكنده است. نهج البلاغه، خطبه 224.